loading...
اندیشه های دینی
محمد جلالی بازدید : 144 چهارشنبه 04 مرداد 1391 نظرات (0)

روزی حضرت موسی «ع»در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محل فلانی همنشین تو خواهد بود.حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده،دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.

شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت وبسوی منزل راهی شد.موسی از پی او تا درب منزلش آمد وبه اوگفت:مهمان نمیخواهی؟جوان گفت خوش آمدید او را به درون برد .

حضرت موسی دید جوان غذایی تهیه نمود آنگاه زنبیلی از سقف به زمین اورد و پیر زنی بس فرتوت و کهنسال را از درون ان بیرون آورد او را شستوشو داده غذایش را با دست خویش

به او خورانید.موقعیکه خواست زنبیل را بجای اول بیاویزد زبان پیر زن بکلماتی که مفهوم نمیشد حرکت نمود بعد از ان جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند.

حضرت پرسید حکایت تو با این پیر زن چگونه است؟ عرض کرد این پیر زن مادر من است چون بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام.

حضرت پرسید ان کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟جوان گفت : هر وقت او را شستوشو میدهم غذا باو می خورانم میگوید:

خداوند تو را ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی بهمان درجه و جایگاه.موسی«ع»فرمود ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده.

جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 140
  • کل نظرات : 201
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 65
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 252
  • بازدید سال : 702
  • بازدید کلی : 48,957